!!! Welcome to CSI !!!

 

 


نترسید.آبش گرمه


تایتانیک ایرانی

 

 

يه روز تصمیم گرفتم بخاطر مشكلم خودم رو از بالای ساختمان پرت کنم پایین

.................

 

 طبقه دهم زوجی رو دیدم که عاشقانه یکدیگر رو در آغوش گرفته بودند

 

 www.isfahan4u.com

 طبقه نهم پیتر رو دیدم که مثل همیشه تنها بود و گریه می کرد

 

 

طبقه هشتم مردی رو دیدم که نامزدش با بهترین دوستش هم خواب شده بود

 

 طبقه هفتم دختری رو  دیدم که قرص های ضد افسردگی روزانه اش رو می خورد

 

 طبقه ششم شخص بیکار رو دیدیم که هفت تا روزنامه خریده بود و نا امیدانه دنبال کار می گشت

 


طبقه پنجم آقای وانگ رو دیدم که داشت لباش خانمومش رو می پوشید ؟؟

 

 طبقه چهارم رز رو دیدیم که مثل همیشه با دوست پسرش جر و بحث می کرد

 


طبقه سوم مرد پیری رو دیدم که امیدوارانه منتظر بود تا کسی زنگ خونه اش رو بزنه و به دیدنش بیاد

 


طبقه دوم لیلی همچنان غصه شوهر گم شده اش رو که از یک سال و نیم پیش نا پدید شده بود را می خورد

 

 قبل از اینکه خودم رو از ساختمان پرتاب کنم فکر می کردم من بد شانس ترین فرد دنیا هستم


 

 

الان می دونم که هر کسی مشکلات و نگرانی های خودش رو داره بعد از اینکه تمام اینها رو دیدم به این موضوع فکر کردم که من اونقدر ها هم بد بخت نبودم

همه اون آدم هایی که دیدیم الان دارند به من نگاه می کنند


و حتما پیش خودشون فکر می کنند که اونقدر ها هم بدبخت نیستنند

خیلی خوبه که آدم مهم باشه ولی مهم تر از همه اینه که آدم خوب باشه و هر مقامي هم كه باشه مغرور نباشه.
 
این داستان کوتاه رو به تمام دوستانتون بفرستید و بهشون یاد آوری کنید که زندگی با مشکلاتش زیباست و واقعا ارزشمند است.

 

نظرات خود را بيان كنيد.

  

* نام و نام خانوادگی :
* آدرس ایمیل:
موضوع پیام:
*پیام:
  خير بلي

A

شعر روز

  • .


    که زندانِ مرا بارو مباد


    جز پوستی که بر استخوانم.


    بارویی آری،


    اما


    گِرد بر گِردِ جهان


    نه فراگردِ تنهاییِ جانم.


    آه


    آرزو! آرزو!

     

    پیازینه پوستوار حصاری


    که با خلوتِ خویش چون به خالی بنشینم


    هفت دربازه فراز آید


    بر نیاز و تعلقِ جان.


    فروبسته باد


    آری فروبسته باد و


    فروبسته‌تر،


    و با هر دربازه


    هفت قفلِ آهن‌جوشِ گران!


    آه


    آرزو! آرزو!